شاعر:فریدون مشیری
 
kurdland
روستاى سولاکان دردامنه كوه 2835متري عبدالرزاق باآب وهوايي كوهستاني وطبيعتي زيبا ومردماني ازتبارفرهنگ وادب واكثراتحصيل كرده باحدود120نفردارندگان تحصيلات عالي وحدود13وبلاگ نويس ويك وبسايت رسمي يكي ازنادرترين روستاهاي ادبي وفرهنگي ايران وكردستان ميباشدوحدودات روستاازگنجيه زيويه تانزديكيهاي غاركرفتوكه هردوضلع اين روستاوغارهاي زيرزمينان درامتداداين اضلاع وآثارباقيمانده ازقلعه هاي باستاني ازوجودتمدني عظيم حکايت دارد

***کــــــــــــــــــــــــــوچ***

 

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت

 

 

تو کودکانت را بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد

 

 

و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد

 

 

خیال نیست عزیزم
صدای تیر بلند است و ناله های پیگیر
و برق اسلحه خورشید را خجل کرده ست

 

چگونه این همه بیداد را نمی بینی
چگونه این همه فریاد را نمی شنوی
صدای ضجه خونین کودک عدنی است
و بانگ مرتعش مادر ویتنامی
که در عزای عزیزان خویش می گریند

 

و چند روز دگر نیز نوبت من و توست
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم
و یا به کشتن فرزند خلق برخیزیم
و یا به کوه به جنگل به غار بگریزیم

 

پدر چگونه به نزد طبیب خواهی رفت
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است
تو یک قدم نتوانی به اختیار گذاشت
تو یک وجب نتوانی به اختیار گذشت
که سیل آهن در راه ها خروشان است

 

تو ای نخفته شب و روزی روی شانه اسب
به روزگار جوانی به کوه و دره و دشت
تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ

 
کنون کنار خیابان در انتظار بسوز
درون آتش بغضی که در گلو داری
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن
حریم موی سپید ترا که دارد پاس
کسی که دست ترا یک قدم بگیرد نیست

 

و من که می دوم اندر پی تو خوشحالم
که دیدگان تو در شهر بی ترّحم ما
به روی مردم نامهربان نمی افتد

 

پدر به خانه بیا با ملال خویش بساز
اگر که چشم تو بر روی زندگی بسته است
چه غم که گوش تو و پیچ رادیو باز است
هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر امروز
به زیر آتش خمپاره ها هلاک شدند
و چند دهکده دوست را هواپیما
 به جای خانه دشمن گلوله باران کرد

 

گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ
و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها با اشکِ مرد ، بیگانه است

 

چه جای گریه که کشتار بی دریغ حریف
برای خاطر صلح است و حفظ آزادی

***و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند ***
***غنیمتی است که دنیا بهشت خواهد شد***

پدر غم تو مرا رنج میدهد اما
غم بزرگتری می کند هلاک مرا

 

بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم
 که ناله می چکد از برق تازیانه در او
به خانه های خراب
به کومه های خموش
به دشتهای به آتش کشیده متروک
که سوخت یکجا برگ و گل و جوانه در او
به خاک مزرعه هایی که جای گندم زرد
لهیب شعله سرخ
به چار سوی افق میکشد زبانه در او
به چشم های گرسنه
 به دست های دراز
به نعش دهقان میان شالیزار
 به زندگی که فرو مرده جاودانه در او

 

بیا به حال بشر ، های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت

صدای غرش تیری دهد جواب مرا
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
***بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد***

FMIparsi@yahoo.com



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

درباره وبلاگ


وچه ساده با گریستن خویش زاده می شویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی"رضاسيدرشيد"
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سولاكانsoolakan و آدرس soolakan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.