kurdland
روستاى سولاکان دردامنه كوه 2835متري عبدالرزاق باآب وهوايي كوهستاني وطبيعتي زيبا ومردماني ازتبارفرهنگ وادب واكثراتحصيل كرده باحدود120نفردارندگان تحصيلات عالي وحدود13وبلاگ نويس ويك وبسايت رسمي يكي ازنادرترين روستاهاي ادبي وفرهنگي ايران وكردستان ميباشدوحدودات روستاازگنجيه زيويه تانزديكيهاي غاركرفتوكه هردوضلع اين روستاوغارهاي زيرزمينان درامتداداين اضلاع وآثارباقيمانده ازقلعه هاي باستاني ازوجودتمدني عظيم حکايت دارد
با چند تا از همکارها دور هم جمعیم ( من خیلی سخت لقب دوست به کسی می دهم).

دوتاشون به تازگی از ماموریت آفریقای جنوبی برگشتند ، جلسات مربوطه دو روز بیشتر طول نکشیده ، ولی سفرشون رو یه یک هفته ای طول دادند به خرج خودشون بیشتر ماندند و رفته اند و گشته اند.

از یه چیز جالبی تعریف می کنند یک تفریح جالب اگر بشود اسمش را تفریح گذاشت و مازوخیسم نگذاشت : غذا دادن به کوسه ها . فکر کن نفری صد و خورده ای دلار از ملت می گرفتند یه لباس خاصی تنشون می کردند بعد ده تا ده تا توی یک قفس مشبک فلزی می گذاشتنشون و می فرستادند توی آب یخ به طوری که فقط سرشون از آب بیرون باشد اگر درست فهمیده باشم و بعد هم سر و کله کوسه ها پیدا می شده و اینها از لابلای شبکه های فلزی قفسه ای که تویش بودند در حالی که از سرما می لرزیدند به کوسه ها غذا می دادند در عینی که مواظب بودند کوسه هه دست خودشون رو هم با غذای اهدایی نخورد.

خیلی هیجان انگیزه ،نیست؟

یادم می رود به یک سفر دسته جمعی چند تا از بچه ها به اصفهان داشتند ، سفر به دوبی ، کیش ، ترکیه و هر جا که پا بده و پولش رو داشته باشند و تفریحاتی که مختص مجردهاست البته گاهی هم متاهل ها قاطی می شدند ولی نه متاهل هایی مثل من به قول خودشون آویزون شوهر.

یادم می رود به دوستی که بعد از مدت ها دیدمش و همسن من و مجرده با هیجان از دوست پسر جدیدش تعریف می کند و جاهایی که رفتند . از مهمانی ای که برای شب ژانویه دعوت هستند و اینکه چی می خواهد بپوشد و ...و دوست پسرهایی که عوض کردنشون برایش یک تفریح خیلی روحنوازه.

به خواهر و برادر خودم که به ترتیب دو و پنج سال از من کوچکتر هستند تقریبا هر دو هفته یکبار مهمونی های دعوت هستند که دوتایی با هم میروند از همون هایی که زمان ما بهشون می گفتند پارتی و می آیند و تعریف می کنند که چه خوب بوده و خوش گذشته و اینکه دختر ها پسر خاله ام را دست انداخته اند و دم گرفته اند : فرزاد پلنگ  و من لبخندی شایسته یک خانوم را می زنم و به شوهرم نگاه می کنم و می خندم.

به سفری از طرف شرکت به کیش داشتیم و من ساکت نظاره می کنم دختر و پسرهای مجرد و متاهل را که از اول عصر تا شب می نوشند و جت اسکی و غواصی و اسکله تفریحی و چای و قلیون و رقص و آواز و من بینشون احساس وصله ناجور بودن رو دارم.

یه چیزی تو دلم چنگ می زند فکر کنم حسادت باشد.

چه زود تنهایی تفریح کردن را یادم رفته . بر می گردم به جمعی که غذا دادن به کوسه ها را دارند همچنان تعریف می کنند و سرما و ترس و هیجانش رو.

یه لحظه دلم می گیرد از اینکه چه زود ازدواج کردم و هیچ تفریح مجردی ای نداشتم به جز پیک نیک های بچه مثبتانه دانشجویی.

نمی دونم اصلا از اول تنهایی و بدون شوهر تفریح کردن را بلد بودم یا اینکه الان یادم رفته ؟





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

درباره وبلاگ


وچه ساده با گریستن خویش زاده می شویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی"رضاسيدرشيد"
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سولاكانsoolakan و آدرس soolakan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.